گنجشکی با عجله و با تمام توان به اتش نزدیک میشد و بر میگشت
پرسیدن چه میکنی پاسخ داد در این نزدیکی چشمه ابی هست و من مرتب نوک خود را پر
از اب میکنم و ان را روی اتش میریزم گفت حجم اتش در مقایسه با ابی که تو می اوری بسیار زیاد
است و این اب فایده ای ندارد گفت شاید نتوانم اتش را خاموش کنم اما ان هنگام که وجدانم می پرسد
زمانی که دوستت در اتش میسوخت تو چه کردی پاسخ میدهم هر انچه از من بر می اید
:: برچسبها:
دلنوشته لحظه قرار عاشقی,
|